گویی قرار نیست یک مرد بتواند در لوای یک نام مستعار بایستد
گویی نمی شود یک مرد مکانی را برای فریاد برگزیند
گویی یک مرد باید یک مرد باشد
گویی باید بایستد و نظاره گر شکستن ذره ذره وجودش باشد
گویی باید صدا ترک خوردن غرورش را بشنود
گویی یک مرد باید یک مرد باشد
باشه
قبول
می روم
می روم تا دیگر بر وجودم بنویسم
می روم تا دیگر دلنوشته هایم را در دل نگاه دارم
می روم تا مرد باشم
دیگر دم نخواهم زد
دیگر حرفی بر زبان نخواهم آورد
دیگر گلایه ای نیست
و دیگر هیچ
......
هــــــــــرکه با احساس باشد عـــــــــــــــاقبت خواهد شکست
این جـــــــــــــواب سادگیستـــــــــ !
دیگه پست جدیدی
نیست
این هم عاقبت احساس ما
این هم عاقبت پشتیبانی که ناغافل شکست
ملجایی که به ناگاه ناامیدم کرد
شکست امشبم را کی و کجا از خاطر خواهم برد
خدا می داند....
ما هم رفتیم
خدانگهدار دنیای وبلاگ نویسی من
اما بدان که در هر کجا
تحت هر شرایطی
دوستت دارم
سمیه من
تقدیم به عشقم سمیه جان
او که هنوز از درک کثرت عشقم به خود عاجز مانده
خدانگهدار
سینه از آتش دل
در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه
دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت . . .
نمی دانم از غصه های خودم بنویسم یا از غمهای دل پاییزی تو ! فقط این را می دانم که تو مثل شبی می مانی که چادر پر از ستاره اش را گم کرده.
از انتظار چه بگویم که خسته از این واژه تکراری ام !