نمی دانم از غصه های خودم بنویسم یا از غمهای دل پاییزی تو ! فقط این را می دانم که تو مثل شبی می مانی که چادر پر از ستاره اش را گم کرده.
از انتظار چه بگویم که خسته از این واژه تکراری ام !
راستی یه چیزی یادم رفت وبلاگتون خیلی قشنگه
ممنون دوست خوبم
سلام دوست عزیزمن برگشتممنتظر حضور گرمتون
این روزهـــــــــــــــــــــــــا دیـــــــــــــــــــــــــــگر آن روزها نیستدلــــــــــــــــــــم برات تنگـــــــــ شده ، به اندازه ی ابدیت!
راستی یه چیزی یادم رفت وبلاگتون خیلی قشنگه
ممنون دوست خوبم
سلام دوست عزیز
من برگشتم
منتظر حضور گرمتون
این روزهـــــــــــــــــــــــــا دیـــــــــــــــــــــــــــگر آن روزها نیست
دلــــــــــــــــــــم برات تنگـــــــــ شده ، به اندازه ی ابدیت!