من و تو هستیم و بین مان فاصله
زودتر نمیگذرد این ثانیه های بی حوصله
همچنان باید بی قرار باشیم ، تا کی باید خیره به عکسهای هم باشیم!
بیش از این انتظار مرا می سوزاند، دلخوشی فرداست که تمام حسرتها و غمها را بر دلم می پوشاند
تو از انتظار خسته ای و من به انتظار آمدنت دست
به دعا میشوم!
انگار عقربه های ساعت هم از انتظار خسته اند ، نشسته اند و حرکت نمی کنند
چرا نمیگذرد ، تا برسد آن روز
در خواب میبینم تو را ،ستاره ها که می آیند ، نمی دانم، می دانند حال من و تو را
روزها شبیه هم است ، امشب نیز مثل دیشب است ،
امروز خیره به ساعت بودم ، دیروز با ثانیه ها هماهنگ بودم
دیشب خواب دیدم سرم بر روی شانه هایت است ، امروز در فکر خواب دیشب بودم
به انتظارت مینشینم ، انتظار هم پایان نیابد ، میروم به سوی پایانش ، تا نزدیک شوم به تو ، در کنارت
خیره شوم به چشمانت تا بگویم
*خیلی دوستت دارم*
بالاخره بعد از دوازده روز انتظار فردا می بینمت عزیزم
می آیی تا با شهد شیرین حضورت، کویر تشنه انتظارم را سیراب گردانی
با این حساب احتمالا تا وقتی کنارم باشی دیگه احتیاجی به نوشتن و دلتنگی ها نباشه
همچو نی میسوزم از سودای دل آتشی در سینه دارم جای دل
این رو گفتم چون دیدم علاقه ی وافری به نی داری ولی خوب با این که نه لینکمک گزاشتی نه بنر!
ولی خوب باز هم از مطالب زیبا و نظری که دای ممنون!
شاهین جان از ابراز لطفت ممنون
وبت خیلی قشنگه
ممنون سعیدجان