-
دلدادگی
جمعه 25 شهریورماه سال 1390 17:50
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم چند وقتیست که شبها به تو می اندیشم شبحی چند شب است آفت جانم شده است اول اسم کسی ورد زبانم شده است در من انگار کسی در پی انکار من است یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش می توان یک شبه پی برد به دلدادگی اش حتم دارم که تویی آن شبح آئینه پوش عاشقی...
-
جمعه های انتظار
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1390 20:15
امشب جمعه ای دیگر از راه رسیده اما با من گناه کار چه کار است خدایا توفیق انتظار را نیز از من گرفتی هر چقدر تلاش کردم امشب از انتظار بنویسم دیدم که قلم یارای گنه کاران نیست خدایا چه کرده ام خدایا به کدامین گناه توفیق انتظار را از من گرفتی خدایا به کدامین عذاب دچارم ساختی خدایا مرا چه شده ای رحیم من یا رحمان من با من چه...
-
غروب
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1390 19:13
در غروب تنهای دلم با یاد تو نشسته ام و به غروب زیبای خورشید می نگرم تا چشمان تو را در افق بیکران دلم نظاره گر باشم و در شب به ستارگان می نگرم تا برق چشمانت را به خاطر آرم من به موجهای دریا مینگرم تا طنینی از صدای تو را در گوش خود بشنوم و حرفهایت را همانند مرواریدی در صدف دلم نگه میدارم تا تداعی گر عشق اول و آخرم باشد...
-
برای تو
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1390 16:05
و برای تو ماندن... به پای تو بودن... و به عشق تو سوختن ! و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن ... ! ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست ... ! بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ... ! چه زیباست بخاطر تو زیستن ... ثانیه ها را با تو نفس کشیدن ... زندگی را برای تو...
-
زندگی
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1390 12:57
روزگارا... تو اگرسخت به من می گیری باخبر باش که پژمردن من آسان نیست گرچه دلگیرتر از دیروزم . . . گرچه فردای غم انگیز مرا میخواند لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست لحظات دیدار نزدیک است . . . زندگی باید کرد... تقدیم به آنکه آینده را به انتظار دیدار او نشسته ام
-
به تو عادت کرده بودم
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 10:41
به تو عادت کرده بودم، ای به من نزدیک تر از من ای حضورم از تو تازه، ای نگاهم از تو روشن به تو عادت کرده بودم، مثل گلبرگی به شبنم مثل عاشقی به غربت ، مثل مجروحی به مرهم لحظه در لحظه عذابه، لحظه های من بی تو تجربه کردن مرگه، زندگی کردن بی تو من که در گریزم از من، به تو عادت کرده بودم از سکوت و گریه شب، به تو حجرت کرده...
-
جدایی
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1390 19:35
-
تقدیمی
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1390 12:17
در انتهای دلتنگی امروزم پرسه ای در دنیای تنهایی خویش می زنم و بدینسان می خواهم بنویسم اما نگارش برایم بسی سخت است و سخت تر از ان باور حقایقی است که باید به درازای یک جاده به آن بیاندیشم و دم بر نه آرم اما با هر مقوله ای که است باز هم قلم را به یاری حرفهای خویش می طلبم و با رقص آن با سپیدی کاغذ چند سطری را برای تسکین...
-
نفس
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 11:42
احساس تو چون طراوت باران است بر زخم شکوفه های گل درمان است هر وقت که در هوای تو می چرخم انگار نفس کشیدنم آسان است
-
زیبایی لحظات
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 23:34
چه لحظه زیبایی است آنگاه که تو در کنارمی . چه گرمایی دارد آن دستان مهربانت . آن لحظه که در کنارمی احساس میکنم که به تنها آرزوی زندگی ام رسیده ام . دلم میخواهد برای همیشه و تا ابد در کنار تو باشم و با گرمای عشق تو زندگی کنم عزیزم . حتی یک لحظه نیز طاقت دوری تو را ندارم ای بهترینم . چه آرامشی دارم آنگاه که سرم را بر روی...
-
تا کی؟
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1390 16:56
امروز روز سختی بود یعنی چند وقته که داره سخت می گذره نمی دونم چی کار باید بکنم؟ کلی تلاش کردم متوجه نشی چم شده! ولی بالاخره امروز . . . بگذریم همیشه سعی کردم تا به گذشته ها فکر نکنم و تمام انرژی خودم رو معطوف آینده کنم. اما این روزها نمی تونم فکر روزهای گذشته رو از خاطراتم پاک کنم این روزها درمونده شدم! نمی دونم تا کی...
-
دوستت دارم
جمعه 11 شهریورماه سال 1390 19:48
به مناسبت سوال امروزت: تو را مانند دنیا دوست دارم چو عطر پاک گلها دوست دارم منم چون ماهی افتاده بر خاک تو را مانند دریا دوست دارم بخند ای غنچه گلزار هستی که من خندیدنت را دوست دارم اگر صد سال بعد از مرگ من گر بشکافی قبر من خواهی شنید از قلب من دوستت دارم همسر مهربانم دوستت دارم دوست دارم . . . چون می دونم رز قرمز دوست...
-
صدایم کن
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1390 00:45
داستانی نیستم که تو مرا تعریف کنی آوازی نیستم که مرا بخوانی صدایی نیستم که مرا بشنوی درد ساده ای هستم صدایم کن
-
عادت
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1390 00:24
چقدر امشب دوریت برام سخته نمیخوام بگم عادت به پیشه هم بودن کردیم ولی واقعا عادت به با هم بودن کردیم الانم با هم هستیم.مهم دلمونه دلی که همش به یاد تو شاد میشه نفسی که به امید تو میاد و میره پلکی که به امید دیدن تو باز و بسته میشه نمیدونم چه جوری امشب احساسم رو توی این وبلاگ بیان کنم میتونم بگم بزرگترین آرزوم خوشبختی...
-
انتظار
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 16:34
هر شب در تنهایی ام می گریم و درباره ی تو فکر میکنم که اگر اینجا بودی در کنار من که دستان گرمت را بگیرم و در چشمان زلال تو عکس خود...را در حالی که با تو ام ببینم آیا هنوز هم در انتظارت باشم؟
-
احساس من
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 05:31
دستانت با دستان من آشناست چشمانت با گریه های من هم صداست لب خاموشم سخنی دل رباست نگاهت آرامش لحظه هاست و بودن یعنی گریستن برای تو و خنده تو یعنی رسیدن به آرزو و تو یعنی معنای زندگی و دوستت دارم یعنی تمام احساس من
-
دوری . . .
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 04:48
چه زیباست بخاطر تو زیستن وبرای تو ماندن وبه پای تو سوختن و چه تلخ و غم انگیزاست دور از تو بودن برای تو گریستن وبه عشق ودنیای تو نرسیدن ای کاش میدانستی بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه ناشکیباست!!!!
-
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد . . .
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 04:46
سلام نمی دانم این چه سری است . . . این چه عشقی است . . . این چه شوری است . . . سال گذشته همین موقع ها بود که حسابی خسته شده بودم حسابی کلافه و درگیر اون روزها داشتم به امروز می اندیشیدم و چه سریع امروز شد اون روزها داشتم به خم شدن شانه هایم زیر بار یه مسئولیت فکر می کردم و امروز نشسته ام و خم شدن شانه هایم رو به نظاره...