♥ نای نامهܓ✿ܓ✿

ღ نه اینکه دردی نیست . . . گلویی نمانده برای فریاد ღ

♥ نای نامهܓ✿ܓ✿

ღ نه اینکه دردی نیست . . . گلویی نمانده برای فریاد ღ

به تو عادت کرده بودم

به تو عادت کرده بودم، ای به من نزدیک تر از من

                    
                                                  ای حضورم از تو تازه، ای نگاهم از تو روشن


به تو عادت کرده بودم، مثل گلبرگی به شبنم


 
                                                          مثل عاشقی به غربت، مثل مجروحی به مرهم



لحظه در لحظه عذابه، لحظه های من بی تو


                                            تجربه کردن مرگه، زندگی کردن بی تو


من که در گریزم از من، به تو عادت کرده بودم


                                                         از سکوت و گریه شب، به تو حجرت کرده بودم 


با گل و سنگ و ستاره، از تو صحبت کرده بودم


                                                  خلوت خاطره هامو، با تو قسمت کرده بودم


خونه لبریز سکوته، خونه از خاطره خالی


                       من پر از میل زوالم


          

تقدیمی

در انتهای دلتنگی امروزم

پرسه ای در دنیای تنهایی خویش می زنم

و بدینسان می خواهم بنویسم

اما نگارش برایم بسی سخت است

و سخت تر از ان باور حقایقی است که باید به درازای یک جاده

به آن بیاندیشم و دم بر نه آرم

اما با هر مقوله ای که است

باز هم قلم را به یاری حرفهای خویش می طلبم

و با رقص آن با سپیدی کاغذ چند سطری را برای

تسکین لحظه های دلتنگی خود خواهم نوشت

و تقدیم خواهم کرد

به ساکن وادی دل و همراه همیشگی خودم

تقدیم به او که

از زندگی جز رنج ندیده اما دلی پاک دارد

تقدیم به او که

جز کوله باری آرزو چیزی ره توشه سفر ندارد

تقدیم به او که

پرواز را می فهمد ولی دنیای بی رحم من بال پروازش را شکسته

و قدرت پرواز و فریاد از او گرفته

تقدیم به همسر مهربان صبورم


نفس

احساس تو چون طراوت باران است

بر زخم شکوفه های گل درمان است

هر وقت که در هوای تو می چرخم

انگار نفس کشیدنم آسان است


زیبایی لحظات

چه لحظه زیبایی است آنگاه که تو در کنارمی.
چه گرمایی دارد آن دستان مهربانت.
آن لحظه که در کنارمی احساس میکنم که به تنها آرزوی زندگی ام رسیده ام.
دلم میخواهد برای همیشه و تا ابد در کنار تو باشم و با گرمای عشق تو زندگی کنم عزیزم.
 حتی یک لحظه نیز طاقت دوری تو را ندارم ای بهترینم.
چه آرامشی دارم آنگاه که سرم را بر روی شانه های مهربان تو میگذارم و تو نیز مرا نوازش میکنی و به من میگویی که دوستم داری. لحظه ای که در کنار تو هستم ، لحظه ای است که به اوج عشق می رسم و با تمام وجود عشق را حس میکنم. عاشقانه تو را در میان آغوش خویش میگیرم و برایت اشک میریزم و التماست میکنم که  هیچگاه مرا تنها نگذاری.
این قلب عاشقم بدجور به وجود تو نیاز دارد و دستانم تشنه گرفتن آن دستان گرم تو می باشند.
چه لحظه عاشقانه ای است ، آنگاه که تو در آغوشمی و به من عشق و محبت می رسانی.
در کنار تو بودن را برای همیشه میخواهم و میدانی که با عطر نفسهایت زنده ام.
کاش برای همیشه در کنارم بودی و هیچگاه حتی یک لحظه نیز از من دور نمی شدی.
زندگی برایم با وجود تو زیباست و آنگاه که در کنار تو هستم زیباترین لحظه زندگی ام خواهد بود. آن لحظه است که دلم میخواهد هر چه احساس عاشقانه در وجودم است را به تو ابراز کنم. آن لحظه تمام رازهای عاشقانه در دلم فاش می شوند. چه لحظه زیبایی است آنگاه که با آن چشمان زیبایت به من نگاه میکنی و لبخند عاشقانه ای میزنی و مرا در آغوش خودت می فشاری.
الهی من فدای آن چشمان زیبایت شوم ، فدای آن قلب مهربانی شوم که بدجور مرا عاشق کرده است.
قدر تو را می دانم ای تک ستاره آسمان زندگی و به وجود تو در قلبم افتخار میکنم.
چه لحظه زیباتری است آنگاه که تو به من میگویی که دوستت دارم عزیزم.

این حس عاشقانه من است ، آن لحظه آتش عشق من آنقدر شعله ور می شود که مرا می سوزاند! دلم میخواهد بسوزم باز بگو که دوستم داری ای بهترینم.