♥ نای نامهܓ✿ܓ✿

ღ نه اینکه دردی نیست . . . گلویی نمانده برای فریاد ღ

♥ نای نامهܓ✿ܓ✿

ღ نه اینکه دردی نیست . . . گلویی نمانده برای فریاد ღ

تا کی؟

امروز روز سختی بود

یعنی چند وقته که داره سخت می گذره

نمی دونم چی کار باید بکنم؟

کلی تلاش کردم متوجه نشی چم شده!

ولی بالاخره امروز . . . 

بگذریم

همیشه سعی کردم تا به گذشته ها فکر نکنم و تمام انرژی خودم رو معطوف آینده کنم. 

اما این روزها نمی تونم فکر روزهای گذشته رو از خاطراتم پاک کنم

این روزها درمونده شدم!

نمی دونم تا کی می تونم ابراز احساساتم رو با گفتن جمله دوست دارم ادامه بدم؟

نمی دونم تا کی می تونم خودمو از تحقق آرزوها و آرمانهات کنار بکشم؟

نمی دونم تا کی  با بیکاری و سردرگمی من کنار خواهی آمد؟

تا کی باید آرزوهای کوچکت را بشنوم و توان مالی تحققش رو نداشته باشم؟

تا کی می خواهی صبورانه کنار من بیاستی و زخم زبان بشنوی؟

تاکی با نیستی من کنار خواهی آمد؟

تاکی منو شرمسار مهربانی هایت خواهی کرد؟

تا کی تحمل فداکاری هایت را خواهم داشت؟

تا کی خواهم توانست جلو تو سر بر آرورم؟

تا کی قامتم ایستاده خواهد ماند؟

تاکی باید سختی های مرا تو به دوش بکشی؟

باز هم یه جمله تکراری

دوستت دارم تنها بهانه زندگی ام

دوستت دارم

اما باور کن

باور کن که این تنها کاریه که می تونم برات انجام بدم

در حال حاضر فقط می تونم دوست داشته باشم

نمی دونم این دوست داشتن من چقدر به دردت می خوره

ولی مطمئن باش نه در زمان و نه در مکان

دوست داشتن تو را برای من پایانی نیست . . . . .

دوستت دارم

به مناسبت سوال امروزت:

تو را مانند دنیا دوست دارم

چو عطر پاک گلها دوست دارم

منم چون ماهی افتاده بر خاک

تو را مانند دریا دوست دارم

بخند ای غنچه گلزار هستی که من خندیدنت را دوست دارم

اگر صد سال بعد از مرگ من گر بشکافی قبر من

خواهی شنید از قلب من دوستت دارم  همسر مهربانم

دوستت دارم

دوست دارم

.

.

.

چون می دونم رز قرمز دوست داری

پس تقدیم با عشق


صدایم کن

داستانی نیستم که تو مرا تعریف کنی

آوازی نیستم که مرا بخوانی

صدایی نیستم که مرا بشنوی

درد ساده ای هستم

صدایم کن


عادت


چقدر امشب دوریت برام سخته

نمیخوام بگم عادت به پیشه هم بودن کردیم

ولی واقعا عادت به با هم بودن کردیم

الانم با هم هستیم.مهم دلمونه

دلی که همش به یاد تو شاد میشه

نفسی که به امید تو میاد و میره

پلکی که به امید دیدن تو باز و بسته میشه

نمیدونم چه جوری امشب احساسم رو توی این وبلاگ بیان کنم

میتونم بگم بزرگترین آرزوم خوشبختی تو هستش

دوست دارم عزیزم

انتظار

هر شب در تنهایی ام می گریم و درباره ی تو فکر میکنم که اگر اینجا بودی

در کنار من که دستان گرمت را بگیرم و در چشمان زلال تو عکس خود...را

در حالی که با تو ام ببینم آیا هنوز هم در انتظارت باشم؟